تله های زندگی یا طرحواره های ناسازگار الگوی های تکراری از فکر کردن ، احساس کردن و رفتار کردن است که در دوران کودکی یا نوجوانی شکل گرفته است. این الگوها در صورت عدم تغییر در سراسر زندگی تکرار می شود.
تله های زندگی یا همان طرحواره ها به ما دیکته می کنند که چطور فکر ، رفتار و احساس کنیم. به عبارت دیگر زندگی ما در بزرگسالی تحت تاثیر دوران کودکی ما قرار می گیرد.
وقتی یک تله مشخص در ما فعال می شود ما احساسی مشابه آنچه در دوران کودکی داشتیم را تجربه کرده و بر اساسی آن با موقعیت جدید رفتار می کنیم.
بر اساس نظریه یانگ 18 تله زندگی وجود دارد که با توجه به تجربیات دوران کودکی ممکن است افراد در یک یا چند مورد از این تله ها گرفتار شوند. در پایان این مطلب می توانید تست آنلاین تله ها یا طرحواره را تکمیل کنید.
نیاز دارید عزیزان، دوستان، همکاران یا حتی غریبهها را خوشنود کنید. چون همیشه میخواهید مهربان و راحت باشید و قصد ریاکاری ندارید، حتی با کارهایی بیاهمیت دیگران هم موافقت میکنید. ممکن است مستقل عمل کردن در کارهای کوچک و بزرگ برایتان دشوار باشد. به دیگران اجازه میدهید کم و بیش شما را کنترل کنند چون نمیخواهید بحثی پیش آید که طرف مقابلتان را ناراحت کند.
نظرتان را به روشنی بیان نمیکنید چون احساس میکنید چندان اهمیتی ندارد. برای اینکه تعارضی پیش نیاید، خشمتان را پنهان میکنید. اما سرکوب خشم سبب میشود خشم، درون شما انباشته گردد و بعدا شکلهای مختلفی بروز کند: مثلا یا منفعلانه، مثل انتقامهای کوچک، غیبت کردن، کند عمل کردن، شکایت کردن؛ و یا به شکل انفجارهای بزرگی که از شما انتظار نمیرود!
خشم ممکن است به تمایل به قیام کردن و نافرمانی کردن از کسانی که آنها را مسلط بر خود میدانید (مثل مدیر، همسر) تبدیل شود. همچنین، جذب کسانی میشوید که بر شما تسلط پیدا میکنند، و در مورد شیوه رفتار و احساستان برای شما تصمیم میگیرند.
اگر در تله بازداری هیجانی افتاده باشید نمیتوانید احساسات و هیجانات خود را به صورت خودجوش بیان کنید. اینکه بگویید دیگران را دوست دارید و برایشان ارزش قائل هستید برایتان دشوار است. عقیده دارید که بهتر است هیجاناتتان را پنهان کنید، و خودتان را (به خصوص زمانی که در جمع هستید) کنترل کنید. احتمالا پر از خشم و رنجی هستید که تاکنون آزادانه بیان نکرده اید. احساس میکنید مثل بمبی هستید که هر لحظه ممکن است منفجر شود، و به همین دلیل سعی میکنید احساساتتان را کنترل کنید. به طور کلی، شما به استدلال و منطق بیش از هیجانات و احساسات اعتماد دارید.
به نظرتان برخی مهارتها و تواناییهای ضروری را ندارید و به همین دلیل احساس میکنید محکوم به شکست هستید. به خاطر ترس از شکست یاد گرفتهاید از چالشهای یا کارهای دشوار اجتناب کنید. عقیده دارید که به اندازه کافی نمیدانید یا نمیتوانید کاری را انجام دهید، و به همین دلیل کارها را جدی نمیگیرید.
خودتان را با دیگران مقایسه میکنید و تصور میکنید یک بازندهاید، به اندازه دیگران استعداد ندارید، و دیگران از شما برترند. احساس میکنید دیگران از شما موفقتر هستند، و دستاوردهای خودتان را نمیبینید (چون تصور میکنید همیشه کسی هست که بهتر و موفقتر از شماست).
اثر این تله زندگی قویا در محیط کار نمایان میشود. مثلا، ممکن است از پیشرفت در کار خود، انجام کارهای چالشبرانگیز، تعهد دادن یا خلاق بودن اجتناب کنید. گاهی برای جبران کردن احساس شکست سعی میکنید عالی و بی نقص عمل کنید. هر بار که شکست میخورید، باور بازنده بودن در شما تقویت میشود.
از اینکه کنترل زندگیتان را از دست بدهید وحشت دارید و نگران هستید مبادا تنها بمانید. احساس میکنید عزیزانتان میمیرند یا شما را ترک میکنند. از تنها ماندن ترس دارید و احتمالا به اطرافیانتان میچسبید، اما همزمان آنها را از خودتان می رانید زیرا ترس شدیدتان مانند یک پیشگویی خود-کامبخش عمل میکند. و ناخواسته رفتارهایی می کنید که باعث قطع شده روابط تان می شود.
ترس از رها شدن اعتماد به نفس شما را کاهش میدهد، و به شکل تمایل به کنترل کردن دیگران، حسادت، و احساس مالکیت بروز میکند. جروبحثهای عادی یک رابطه شما را به شدت میترساند و اطمینان مییابید که این رابطه پایدار نخواهد ماند.
در تفسیر نیت دیگران به راحتی دچار سوءبرداشت میشوید؛ مثلا وقتی کسی به پیامک یا تماس شما پاسخ نمیدهد، بسیار آشفته شده و فکر میکنید از عمد چنین کرده است. حتی اگر رابطه پایداری داشته باشید باز هم تصور میکنید که این ثبات موقتی است و رابطه در معرض فروپاشی قرار دارد. وقتی نا امید میشود، دوستتان را تهدید به جدایی میکنید، انگار میخواهید ثبات رابطهتان را بسنجید. هر بار که یک رابطه را از دست میدهید، بیشتر باور میکنید که هیچ رابطه پایداری نخواهید یافت.
برایتان مهم است که همه، حتی غریبهها، دوستتان داشته باشند و تمام تلاشتان را میکنید تا دیگران را خشنود کنید. گاهی از کسی که دوستش ندارید هم انتظار دارید شما را دوست داشته باشد. وقتی تصمیمی میگیرید به این فکر میکنید که آیا والدین، نامزد یا دوستانتان این تصمیم را میپذیرند یا خیر.
میترسید کاری را به تنهایی انجام دهید چون نگرانید دیگران شما را مواخذه یا از شما انتقاد کنند. وقتی در جمعی قرار دارید سعی میکنید دیگران را راضی نگه دارید، و بسته به اینکه آنها از چه جور آدمی خوششان بیاید، خودتان را به همان شکل تبدیل میکنید. امیدوارید که دیگران از شما خوششان بیاید و به همین دلیل از بحث کردن یا مخالفت کردن با آنها اجتناب میکنید. ترس از رهاشدن شما را از بیان نظرتان منصرف میکند؛ البته گاهی هم شدیدا با دیگران مخالف میکنید تا ببینید چقدر شما را میپذیرند. سبک پوشش شما خیلی محافظهکارانه و به شیوهای کاملا پذیرفته شده است زیرا نمیخواهید با دیگران تفاوتی داشته باشید تا دیگران شما را بیگانه نپندارند.
برای اینکه دیگران تحسینتان کنند به سختی تلاش میکنید. گاهی برای کسب رضایت و تایید دیگران به دنبال موفقیت، موقعیت اجتماعی، ثروت و زیبایی هستید. برایتان دشوار است که خودتان را به خاطر آنچه که هستید تحسین کنید، و نظر دیگران را معیار تایید خود میدانید.
نگرانید که مبادا به شکلی مورد آسیب، خیانت، خشونت، سوءاستفاده یا بدرفتاری دیگران قرار بگیرید. معمولا احساس امنیت و اطمینان نمیکنید، و همیشه تهدیدهایی در روابطتان میبینید. اعتماد کردن به دیگران برایتان دشوار است. به نیت دیگران شک دارید و احساس میکنید میخواهند فریبتان دهند. به کسی اجازه نمیدهید به شما نزدیک شود، و خودتان هم جرات نمیکنید در روابطتان گشوده باشید. مراقب هستید و اطرافیانتان را میسنجید تا ببینید چقدر قابل اعتماد هستند. با این وجود جذب کسانی میشوید که با شما بدرفتاری میکنند و به آنها اجازه میدهید شما را تهدید کنند.
تجربیات هیجانی تکراری در مورد استثمار شدن تان توسط دیگران، سبب تقویت این تله زندگی میشود. این مساله اعتماد به نفس شما را کاهش میدهد و بیرون آمدن از یک رابطه تهدیدآمیز همراه با بدرفتاری را برایتان دشوار میکند.
به قدری با والدین یا نامزدتان آمیخته شدهاید که احساس میکنید خودتان را نمیشناسید. مخالفت کردن با نظر والدین/نامزدتان برایتان دشوار است و معولا با آنها موافقت میکنید. احساس میکنید والدین/نامزدتان درون شما زندگی میکنند، انگار که خودتان زندگی مستقلی ندارید. نمیدانید چه میخواهید، چه چیزی نیاز دارید، یا در مورد خودتان چه احساسی دارید زیرا همه وجودتان با دیگران آمیخته است. اگرچیزی از والدین/نامزدتان پنهان کنید، احساس گناه میکنید زیرا تصور میکنید دارید به آنها خیانت میکنید یا آسیب میرسانید. نمیتوانید به اندازه کافی از والدینتان مسقل شوید.
خودتان را شخص خاصی میپندارید و خط قرمزها را رد میکنید. نیازهای خودتان برایتان مهمتر از نیازهای سایرین هستند. طلبکارید، دیگران را کنترل میکنید، و میخواهید هرجوری که دوست دارید رفتار کنید. مقاومت کردن در برابر چیزهایی که میخواهید برایتان دشوار است. میخواهید مطمئن باشید به چیزی که میخواهید و هر زمان که میخواهید دست مییابید و شیوه رسیدن به خواستهتان برایتان مهم نیست.
خیلی زود حوصلهتان سر میرود؛ تصور میکنید نباید کارهای روتین انجام ندهید، و نباید اجباری در کار کردن برای شما وجود داشته باشد. ممکن است قوانین و مقررات را نادیده بگیرید (مثلا قوانین را به سادگی دور می زنید) زیرا تصور میکنید استحقاق این کار را دارید. چون احساسی را که این تله زندگی به شما میدهد دوست دارید، برخلاف نزدیکانتان، رفتارتان را مشکلآفرین نمیدانید. اما احتمالا دیر یا زود این رفتار خودخواهانه شما را گرفتار خواهد کرد. دوست دارید وارد رابطهای شوید که بتوانید بر طرف مقابل تسلط داشته باشید و با او بدرفتاری کنید. تله زندگی استحقاق در بسیاری از موارد خلاء ناشی از یک تله زندگی دیگر-معمولا نقص و شرم، محرومیت هیجانی، انزوای اجتماعی یا اطاعت-را جبران میکند.
شما بدبین هستید و به چیزهای منفی بیش از چیزهای مثبت توجه میکنید. رویدادها یا موقعیتهای احتمالی آینده به شدت شما را نگران میکنند. تصور میکنید اگر کاری خوب پیش میرود، موقتی است و به زودی همه چیز بهم میریزد. اگر اتفاق خوبی برایتان بیفتد انتظار دارید بعد از آن دچار دردسر شوید. میترسید تصمیم اشتباهی بگیرید که به بحران یا فاجعه ختم شود. نگرانید اشتباه کنید و به همین دلیل تا جای ممکن محتاطانه عمل میکنید.
خیلی به خودتان سخت میگیرید و اگر کار نادرستی انجام دهید خودتان را تنبیه میکنید. غالبا از دست خودتان عصبانی هستید و به خاطر اشتباهاتتان از خودتان انتقاد میکنید. ممکن است از رفتارتان شرمنده شوید یا احساس گناه کنید. اگر ضعیف، حساس یا نیازمند کمک باشید از خودتان عصبانی میشوید. اگر اتفاق بدی برایتان بیفتد، تصور میکنید حقتان بوده است و استحقاق همدلی یا شفقت دیگران را ندارید. دوست دارید دیگران را هم تنبیه کنید (مثلا اگر فرزندتان کار نادرستی کند گوشش را میپیچانید). بخشیدن خودتان و دیگران برایتان دشوار است و به راحتی عذرخواهی آنها را نمیپذیرید.
احساس میکنید نمیتوانید از خودتان مراقبت کنید. به قضاوتهایتان اعتماد ندارید، و نیاز دارید دیگران از شما حمایت یا مراقبت کنند. به خانواده یا دوستانتان متکی هستید (در واقع به عنوان یک فرد بالغ، نمیتوانید به تنهایی از پس کارهایتان برآیید). احتمالا با والدینتان ارتباط نزدیکی دارید و آنها قویا بر زندگی شما تاثیر میگذارند. در تصمیمگیری دچار مشکل میشوید و از دیگران میخواهید شما را راهنمایی کنند. مدام نظرتان را تغییر میدهید در نهایت هم به هیچ یک از تصمیمهایتان اطمینان ندارید. احتمالا از مسئولیتپذیری، خلاقیت، و موقعیتهای چالشبرانگیز اجتناب میکنید. اگر بیش از توانایی مورد انتظارتان به شما مسئولیت بسپارند دچار احساس اضطراب و ناامیدی میشوید. تنها راهی که برای زنده ماندن به ذهنتان میرسد این است که یک همسر قوی داشته باشید، که البته او هم احساس وابستگی شما را بیشتر میک
شما تکانشی عمل میکنید و زندگیتان تحت کنترل همین تکانههای هیجانی است. تمرکز کردن به مدت طولانی برایتان دشوار است زیرا ذهنتان مدام تکانه تولید میکند و دوست دارید به کار دیگری مشغول شوید. به سختی ذهن و هیجانات خود را کنترل میکنید. چون غالبا به پیامد رفتارتان فکر نمیکنید دچار مشکل میشوید.
با افراد قانونمند مشکل دارید. زندگیتان کم و بیش آشفته است. نمیتوانید خشمتان را به شیوهای صحیح بروز دهید و در نهایت، با خشم شدید یا سایر رفتارهای نامناسب واکنش نشان می دهید. فقدان خودنظمی و مرزبندی به راحتی شما را به سوی انواع اعتیاد میکشاند: اعتیاد به الکل، سیگار، ولع خوردن، رابطه جنسی، اینترنت، و سایر رفتارهای مشکلآفرین. با اشتیاق شدیدی شروع به انجام کار میکنید اما به زودی آن را رها میکنید، به طوری که ممکن است چندین کار ناتمام داشته باشید. بارها به اهداف شغلی خودتان نرسیده اید و معمولا تکانشی و بدون فکر عمل می کنید. اگر با یک شخص منظم که با بینظمی شما مخالف است وارد ارتباط شوید ممکن است احساس ناراحتی کنید.
غالبا میترسید و احساس ناامنی میکنید. به شدت نگرانید که مبادا به مشکلات مالی، تصادفی یا سلامتی دچار شوید. دوست دارید همسر قدرتمندی داشته باشید که از شما در مقابل خطرات محافظت کند. از حملات اضطراب یا پانیک رنج میبرید؛ کم و بیش مضطرب هستید و همین نمیگذارد از زندگی لذت ببرید. گاهی برای رهایی از اضطراب به اعتیاد پناه میبرید. به شدت تلاش میکنید احساس امنیت کنید؛ به همین علت از کارهای احتمالا خطرناک مثل سوار آسانسور شدن، رانندگی، سفر کردن، سرمایهگذاری، یا ترفیع شغلی اجتناب میکنید. به همان چیزهای قدیمی که برایتان آشنا و ایمن هستند میچسبید و تمایلی به تجربه کردن چیزهای جدید ندارید. ترس زندگی شما و عزیزانتان را که مجبورند با ترس شما کنار بیاییند محدود کرده است. نگرانی و اجتناب همیشگی از کارهای چالشبرانگیز، احساس آسیبپذیری را در شما تقویت میکند.
احساس میکنید هیچ کس نمیخواهد یا نمیتواند نیازهای شما را تامین و از شما مراقبت کند. غالبا تصور میکنید دیگران واقعا به شما گوش نمیدهند و شما را درک نمیکنند. از روابط عاشقانه اجتناب میکنید، روابطتان کوتاه مدت است، و یا برای محافظت از خودتان با کسی که فاصله زیادی با شما دارد و در دسترستان نیست وارد رابطه میشوید.
به قدری به نیازهای دیگران توجه میکنید که نیازهای خودتان به راحتی کنار گذاشته میشوند. اگر اول نیازهای خودتان را تامین کنید دچار احساس گناه میشوید. شما نیازهای خود را فدای دیگران می کنید، زیرا بعدا نمیخواهید از اینکه به اندازه کافی به نیازهای دیگران توجه نکرده اید احساس گناه کنید.
شما داوطلبانه از نیازهای خودتان چشم میپوشید زیرا برای نیازهای دیگران بیش از نیازهای خودتان ارزش قائلید. شما انسانی هستید که با دیگران همدلی میکنید و نمیخواهید دیگران در کنار شما احساس ناراحتی کنند. قوی هستید و مسئولیت زیادی میپذیرید و به خوبی از دیگران حمایت میکنید. درک کردن و شفقتورزی با دیگران برایتان کار راحتی است. معمولا به مشکلات دیگران گوش میدهید اما خیلی کم درمورد مشکلات خودتان با آنها صحبت میکنید.
غالبا در موقعیتهای اجتماعی دچار احساس اضطراب میشوید و به همین دلیل از شرکت در چنین موقعیتهایی اجتناب میکنید. احساس میکنید شبیه دیگران نیستید، و از در جمع بودن ناراحت میشوید. از بودن در کنار افراد جدید عصبی میشوید و واقعا نمیدانید باید در مورد چه چیزی با آنها صحبت کنید. همچنین، دچار اضطراب میشوید و نگران هستید که در مورد شما چطور فکر میکنند. وقتی مضطرب هستید نمیتوانید از مهارتهای اجتماعیتان بهره گیرید و به همین دلیل دچار احساس انزوا و ناامنی میشوید. ممکن است به قدری به دوری کردن از موقعیتهای اجتماع خو گرفته باشید که این کار برایتان طبیعی شده باشد-البته در درونتان احساس میکنید که به ارتباط نزدیکتر با دیگران نیاز دارید. در گروه تظاهر میکنید شبیه دیگران هستید و دوست دارید تصویر خوبی از خودتان ارائه دهید. به مشاغلی علاقه دارید که نیاز چندانی به تعامل با دیگران ندارند. در کنار کسانی که با آنها رابطه نزدیکی دارید راحتتر و آرمتر هستید، و بیشتر شبیه خود واقعیتان میشوید.
از خودتان انتظارات زیادی دارید و غالبا استانداردهایی را که برای خودتان در نظر گرفته اید منطقی میدانید. احساس میکنید همیشه باید مشغول انجام کاری باشید، به نتیجه برسید، کارآمد باشید، و همه چیز را در جای خودش نگه دارید. اگر به چیزهای که میخواهید نرسید نمیتوانید از خودتان راضی باشید. هیچ چیز به نظرتان کافی نیست و همیشه کاری هست که باید انجام دهید. احساس بیکفایتی، شکست، حقارت، و شرمساری تقریبا همیشه با شماست و اگر به خواستههایتان نرسید فورا فعال میشود. علایم مختلف استرس و اضطراب بدنی را تجربه می کنید. مثل بیخوابی، خستگی، فشار خون بالا، زخم معده یا حملات پانیک. استراحت کردن و لذت بردن از زندگی برایتان سخت است.
از دست خودتان و دیگران به راحتی عصبانی و ناکام میشوید. زندگی کردن برای شما به معنای عمل کردن است و عقیده دارید که این کار در نهایت پاداش بزرگی برایتان به همراه دارد: آزادی یا تعالی. اما بعد از هر دستاوردی دچار احساس پوچی میشوید و احساس میکنید باید با کار یا چالش دیگری خودتان را مشغول کنید. اگر تصمیم بگیرید کاری را انجام دهید، احتمالا موفق خواهید شد اما نمیتوانید دست از کار بکشید و از موفقیت خود لذت ببرید. گاهی آنقدر پرمشغله میشوید که استراحت کردن و توجه به دوستان و عزیزانتان را فراموش میکنید.
به شدت احساس بیارزشی میکنید زیرا تصور میکنید پر از عیب و نقص هستید. با لحنی خوارکننده در مورد خودتان صحبت میکنید، از خودتان انتقاد میکنید، و گاهی بسیار عصبانی میشوید. احساس میکنید چیز انزجارکنندهای در شما وجود دارد که باید آن را از دیگران پنهان کنید. مشکلات و اشتباهاتتان را میپوشانید و برای اینکه شرمسار نشوید در موردشان با کسی صحبت نمیکنید. احساسات و افکار واقعیتان را بیان نمیکنید زیرا نمیخواهید دیگران شما را فردی حساس و نیازمند ببینند. از خودتان یک چهره غیرواقعی ارائه میدهید و در عین حال از آشکار شدن چهره واقعیتان وحشت دارید. نسبت به انتقاد کردن حساس هستید و اگر کسی از شما انتقاد کند عصبانی میشوید. گاهی با ایراد گرفتن از دیگران-از جمله همسر و فرزندانتان- احساس حقارت خود را جبران میکنید. معمولا جذب کسانی میشوید که از شما انتقاد، و احساس بیارزشی را در شما زنده میکنند.