آیا هوش بیشتر، شادی بیشتری را برای فرد به ارمغان می‌آورد؟

آیا هوش بیشتر، شادی بیشتری را برای فرد به ارمغان می‌آورد؟



نتایج پژوهشی جدید نشان می‌دهد که بهره‌ی هوشی (IQ) از طریق قادر ساختن فرد برای کسب ابزارهای مالی و آموزشی لازم برای یک زندگی بهتر، منجر به بهزیستی بیشتری می‌شود. در مجادله‌ای برای یافتن یک تعریف درست از هوش، ادوین بورینگ در مقاله‌ی کلاسیک خود در سال 1923 نوشت: هوش همان چیزی است که آزمون‌های سنجش هوش اندازه می‌گیرند و اکنون پس از یک قرن پژوهش، ما می‌دانیم که این تعریف بسیار محدود و ناقص است.

براساس نتایج یک آزمون شناختی جامع که ابعاد مختلف را در نظر می‌گیرد، می‌توان یک تصویر کلی از توانایی شناختی یک فرد به‌دست آورد. توانایی شناختی عمومی او پیش‌بینی‌کننده‌ی نتایج مهمی در زندگی از جمله پیشرفت تحصیلی، عملکرد شغلی، سلامت و ماندگاری است.

اما د‌رمورد خوشحالی چه؟ نتایج مطالعات پیشین در این مورد واضح نبوده است و برخی مطالعات هیچ ارتباطی را بین بهره‌ی هوشی و خوشحالی نشان نداده‌اند و مطالعات دیگری نشان داده‌اند افرادی که در محدوده‌ی پایین‌تر بهره‌ی هوشی قرار می‌گیرند در مقایسه با آن‌هایی که در گروه بالاترین بهره‌ی هوشی هستند، دارای کمترین سطح شادی هستند. اگرچه در مطالعه‌ای دیگر، وقتی که نقش عوامل دیگری نظیر درآمد و مباحث سلامت روان نیز در نظر گرفته شد، میزان عدم خشنودی گروه دارای حداقل بهره‌ی هوشی تا 50 درصد کاهش پیدا کرد. براساس این نتایج نویسندگان نتیجه گرفتند که مداخلاتی که متغیرهای قابل تغییری مانند درآمد را مورد هدف قرار می‌دهند (بهبود آموزش و فرصت‌های استخدام) و درمان علایم روان‌نژندی ممکن است بتواند سطوح شادی در گروه‌های دارای بهره‌ی هوشی کمتر را بهبود بخشند.

با این‌حال یکی از محدودیت‌های اصلی مطالعات پیشین، این است که آن‌ها تنها روی یک سنجه‌ی منفرد از شادی و به‌ویژه رضایت از زندگی تمرکز کرده‌اند. در حال حاضر پژوهشگران سنجه‌های دیگری برای ارزیابی وسیع‌تر شاخص‌های بهزیستی نظیر حس استقلال، پیشرفت شخصی، روابط مثبت، خودباوری، تسلط، هدف و معنا در زندگی دارند.

در مطالعه‌ای که اخیرا منتشر شده است، پژوهشگران رابطه‌ی بین چندین شاخص هوشی و چندین شاخص بهزیستی را مورد ارزیابی قرار داده‌اند. آن‌ها این تعریف بهره‌ی هوشی را دنبال کرده‌اند: توانایی درک مفاهیم پیچیده، انطباق موثر با محیط اطراف، یادگیری از تجربه، به‌کارگیری استدلال‌های مختلف و غلبه بر موانع با اندیشیدن. این تعریف شامل چندین مفهوم خاص از هوش مانند هوش هیجانی می‌شود. پژوهشگران مجموعه‌ای از آزمون‌های هوش و بهزیستی را روی 288 فرد بالغ شاغل در بخش‌های مختلف یک شرکت تولید محصولات لبنی در بلگراد اجرا کردند.

پژوهشگران دریافتند که هم بهره‌ی هوشی و هم هوش هیجانی به‌طور مستقل با بهزیستی همبستگی دارند. بهره‌ی هوشی دارای همبستگی مثبتی با روابط شخصی، خودباوری، پیشرفت شخصی، تسلط و هدف در زندگی بود. هوش هیجانی علاوه‌بر این سنجه‌های بهزیستی، با حس استقلال در زندگی نیز مرتبط بود.

در آزمون بهره‌ی هوشی، مهم‌ترین پیش‌بینی‌کننده‌ی بهزیستی، سنجه‌ای مربوط به استدلال سیال غیرشفاهی بود که نیاز به تشخیص الگو و استدلال انتزاعی داشت (ایجاد اصول قابل تعمیم از روی اطلاعات کم). برخی افراد می‌گویند این فرم از استدلال، دارای ارتباط قوی با هوش عمومی است. البته زمانی که موقعیت اجتماعی‌اقتصادی نیز در نظر گرفته شد (سطح آموزش و درآمد)، ارتباطی بین بهره‌ی هوشی و بهزیستی دیده نشد.

به‌گفته‌ی پژوهشگران، این موضوع نشان می‌دهد که بهره‌ی هوشی از طریق قادر ساختن فرد برای کسب موقعیت اجتماعی و ابزارهای مالی که موجب ایجاد فرصت‌های بهتر و بهبود کیفیت زندگی فرد می‌شوند، منجر به رضایت بیشتر از خود و زندگی می‌شود. البته این بدان معنا نیست که بهره‌ی هوشی به‌سادگی سنجه‌ای از شرایط اجتماعی‌اقتصادی است؛ بهره‌ی هوشی دارای همبستگی مثبتی با بهزیستی است. می‌توان گفت میزان ارتباط بهره‌ی هوشی با شادی بستگی زیادی به فرصت‌ها‌یی (مالی و آموزشی، مثلا) که در آن فرد باید از بهره‌ی هوشی خود استفاده کند، دارد.

در مورد هوش هیجانی چه؟ آزمون‌های هوش هیجانی که بیشترین قابلیت پیش‌بینی را در زمینه‌ی بهزیستی داشتند، عبارت بودند از درک و مدیریت احساسات. فردی که در این جنبه‌ها از هوش هیجانی امتیاز بیشتری می‌گیرد، قادر به درک بهتر پیام‌های عاطفی دیگران است و می‌تواند احساسات خود و دیگران را در جهت پیشبرد اهداف شخصی خود و دیگران تنظیم و مدیریت کند. هوش هیجانی دارای تاثیر مستقیمی روی بهزیستی بود و این ارتباط حتی پس از انجام تصحیح برای عوامل اجتماعی‌اقتصادی همچنان پابرجا بود.

به‌علاوه، از میان این دو سنجه‌ی هوش یعنی بهره‌ی هوشی و هوش هیجانی، هوش هیجانی قوی‌ترین پیش‌بینی‌کننده‌ی بهزیستی بود، نه‌تنها نسبت‌به بهره‌ی هوشی، بلکه حتی نسبت‌به وضعیت اجتماعی‌اقتصادی و سن فرد. این یافته‌ها نشان می‌دهند که هوش هیجانی و به‌ویژه توانایی مدیریت احساسات در جهت دستیابی به اهداف مطلوب شخصی، شکلی از هوش است که می‌تواند به افراد کمک کند که صرف‌نظر از وضعیت اقتصادی خود، زندگی رضایت‌بخشی داشته باشند.

اهمیت هوش در زمینه‌ی رضایت از زندگی به چند دلیل است. یکی اینکه یک بهره‌ی هوشی بیشتر دروازه‌ای رو به تحصیلات بهتر است. کسانی که دارای بهره‌ی هوشی بالاتری هستند، احتمال بیشتری وجود دارد که در آزمون‌های استاندارد پیشرفت نیز نمره‌ی خوبی بگیرند و عملکرد دانشگاهی اغلب اولین عامل مرتبط با کسب فرصت‌های شغلی است.

ارتباط دیگر در مورد رابطه‌ی بین بهره‌ی هوشی و پذیرایی تجربه است. افرادی که دارای بهره‌ی هوشی بالاتری هستند، گرایش به کسب نمرات بهتری در برخی از جنبه‌های مرتبط با پذیرا بودن تجربه از جمله تعامل فکری، خلاقیت فکری، درون‌نگری، نبوغ و تخیل دارند. این گرایش به پردازش شناختی عمیق‌تر، برای برخورد با بسیاری از مشکلات زندگی حیاتی است.

درحالی‌که مواجهه با آسیب در زندگی اجتناب‌ناپذیر است، این پژوهش نشان می‌دهد که ما می‌توانیم از آسیب‌ها در جهت رشد خود بهره ببریم. اگر ما دارای فرم سالمی از اندیشه باشیم که در آن به رویداد اتفاق افتاده عمیق‌تر فکر کنیم و بتوانیم از آن پردازش شناختی برای دیدن فرصت‌های بزرگ‌تر برای خود و دیگران استفاده کنیم. درمورد هوش هیجانی از آن‌جایی که رضایت از زندگی اغلب نیازمند رسیدن به اهدافی است که فرد برای خود تعیین کرده است، این قابل درک است که توانایی مدیریت احساسات در جهت رسیدن به یک هدف بزرگ‌تر با بهزیستی و خودشکوفایی همراه است.

شاید مهم‌ترین تجزیه‌و‌تحیل این باشد که چگونه بهره‌ی هوشی و هوش هیجانی با هم در تعامل هستند. شواهدی وجود دارد که در برخی موارد، هوش هیجانی می‌تواند موجب تقویت بازده یک بهره‌ی هوشی بالا شود و هوش هیجانی بالا می‌تواند حتی جبران بهره‌ی هوشی کمتر را نیز کند. در پژوهش‌های آینده باید به‌طور دقیق‌تر اثرات متقابل بین این دو جنبه‌ی مهم از هوش انسان مورد بررسی قرار گیرد.

لازم به ذکر است که بهره‌ی هوشی و هوش هیجانی دارای همسبتگی متوسطی با هم هستند. این امر نشان می‌دهد که حتی اگر بهره‌ی هوشی و هوش هیجانی دربرگیرنده‌ی مجموعه‌ی مختلفی از مهارت‌ها باشند، هر دو آزمون در یک مجموعه‌ی مشترک از فرایندها (مثلا عملکرد اجرایی، حافظه‌ی کاری و ..) قرار می‌گیرند.

نکته‌ی مهمی که لازم است به آن اشاره شود، این است که رابطه‌ی بین علت و معلول در این مطالعه ممکن است برعکس باشد یعنی شادتر بودن موجب افزایش مهارت‌های فکری شده باشد. به احتمال زیاد هر دو جهت در همبستگی‌های مشاهده‌شده در این مطالعه مشارکت دارند. انجام پژوهش‌ها‌ی بیشتری نیاز است تا ارتباط بین هوش و بهزیستی طی زمان مشخص شود. مسئولیت مهمی که ما به‌عنوان یک جامعه داریم این است که اطمینان حاصل کنیم که تمام افراد (بدون توجه به بهره‌ی هوشی) قادر به خودشکوفایی بوده و دارای یک زندگی همراه با خودباوری، حس استقلال، معنا و روابط اجتماعی مثبت هستند.


نظرات کاربران